و ناگهان چه زود دیر می شود
حتما برای شما هم پیش آمده که در یک موقعیت خاص از شنیدن یک جمله که قبلا شاید بارها هم شنیدید خیلی تحت تاثیر قرار بگیرید.
داستانی که می خواهم برایتان تعریف کنم مربوط به سفر اخیری بود که برای تشرف به حج عمره داشتم. داستان از این قرار بود که روز آخر که می خواستیم برگردیم کاروان یک جلسه برای هماهنگی گذاشت که ساعت حرکت و.. را توضیح بدن بعد از حرفهای معمول روحانی کاروان که آدم با صفای بود حرفهایش را با این شعر قیصر امین پور شروع کرد که "وناگهان چه زود دیر می شود" با اینکه بارها قبلا این شعر را شنیده بودم ولی هیچ وقت این طوری حسش نکرده بودم آنقدر غرق این شعر شدم که خیلی به ادامه صحبتها ش توجه نکردم وبه یاد گذر سریع سفر و فرصتهای از دست رفته برای استفاده بهتر از این سفر افتادم و اینکه این سفر مصداقی از زندگی هر روزه ماست که فرصتها در به آسانی ازدست می دهیم تا اینکه یک روز متوجه می شویم که دیگر شاید خیلی دیر شده باشد...